جدول جو
جدول جو

معنی خصم کردن - جستجوی لغت در جدول جو

خصم کردن
(بِ رَ نَ / نِ گَ دی دَ)
دشمن کردن:
که بدمرد را خصم خود می کنی
وگر نیکمرد است بد می کنی.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَگُ کَ دَ)
کنایه از محو کردن و برطرف نمودن باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). برهم زدن:
خام کن پختۀتدبیرها
عذرپذیرندۀ تقصیرها.
نظامی (ازآنندراج).
- کسی را خام کردن، کسی را غافل کردن. کسی را بغفلت انداختن
لغت نامه دهخدا
(بَ گِ رِ تَ)
بپایان بردن. منتهی کردن. اختتام. تمام کردن. به آخر رساندن. به انتهاء رسانیدن: و این کتاب را از برای فال خوب بر روی نیکو ختم کرده آمد. (نوروزنامۀ خیام نیشابوری).
رو که جهان ختم کرده بر تو جهان داشتن.
خاقانی.
سعدیا قصه ختم کن به دعا
ان خیرالکلام قل و دل.
سعدی.
تمام ذکر تو ناکرد ختم خواهم کرد.
سعدی.
ختم سخن بدین دو بیت کردیم. (گلستان).
، تکمیل کردن. کامل نمودن
لغت نامه دهخدا
(بَ شَ دَ)
شاد کردن. خشنود و خوش کردن:
بیا تا که دل شاد و خرم کنیم
روان را بنخجیر بی غم کنیم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بَ هََ تَ)
بغضب آمدن. عصبانی شدن. غضبناک شدن:
قلم بطالع میمون و بخت بد رفته ست
اگر تو خشم کنی ای پسر وگر خشنود.
؟
لغت نامه دهخدا
(بَ گَ دی دَ)
برآوردن خایه های حیوانی یا انسانی و جز آن تا حالت نر بودن بشود. خواجه کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : بازرگانان، فرزندان ایشان را بدزدند و بیاورند و آنجا خصی کنند و بمصر او را هزار چوب آرند و بفروشند. (حدود العالم). امیر گفت: بزنند و خصی کرد اگر بمیرد و قصاص کرده باشند. (تاریخ بیهقی).
گرنه بهرنسل بودی ای وصی
آدم از ننگش بکردی خود خصی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(بِ طَ رَ مَ دَ)
دوتا کردن. دولا کردن. منحنی کردن. (یادداشت بخط مؤلف) :
دل تو از اینکار بی غم کنم
همان پشت بدخواه تو خم کنم.
فردوسی.
پشت این مشت مقلد خم که کردی در نماز
در بهشت ار نه امید قلیه و حلواستی.
ناصرخسرو.
واجب است آنکه پیش میرود و در زیر پشت را خم کند و بالا راست. (گلستان).
- بر ابرو خم نکردن، اظهار ماندگی و رنج ننمودن
لغت نامه دهخدا
به پایان رساندن سپری کردن، مهر کردن، نپی خواندن تا به پایان به آخر رسانیدن انجام دادن تمام کردن، مهر کردن، قرآن را از اول تا آخر خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
آژنگ افکندن یان دو ابرو ترش کردن روی خشم گرفتن گره بر ابرو در آوردن در حال خشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلق کردن
تصویر خلق کردن
آفرینش
فرهنگ واژه فارسی سره
گول زدن، فریب دادن، رودست زدن، اغفال کردن، غفلت زده کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به پایان رساندن، تمام کردن، به آخر رساندن، تلاوت کردن (کل قرآن)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر کسی بیند با مرد بی خرد بی ادب درویش صحبت می کند. اگر بیند بی سببی خصی شد، دلیل که او را خواری و زیان رسد. اگر بیند قصیبش از بن بریده شد، دلیل که نامش در میان مردم بریده شود و نقصان جاه و فرزندان بود، خاصه که قضیب و خایگاهش بریده دید. جابر مغربی
اگر بیند خویشتن را خصی کرد، دلیل که به هنگام نبرد با دشمن خوار و زبون گردد، لکن به طاعت حق تعالی راغب شود و بعضی ازمعبران گویند: دلیل که فرزندش بمیرد و او هیچ فرزند دیگر نیابد، لکن توانگر شود. اگر کسی مجهول را خصی بیند و او پسندیده و صالح بود و سخنان او موافق علم و حکمت بود، دلیل که آن کس فرشته ای بود از فرشتگان که او را به راه خیر و صلاح خواند و بترساند یابه خیرات او را مژده دهد، زیرا که فرشتگار را شهوت مردی نباشد. اگر درسخنش علم و حکمت نیست، و آن کس فرشته نباشد و اگر آن خصی که دیده معروف بود، آن چه دید از نیک و بد تاویلش بر وی باشد. محمد بن سیرین
دیدن خصی درخواب بر سه وجه است. اول: مردم زاهد. دوم: دیدن فرشته. سوم:عبادت کردن.
اگر کسی بیند خایه او بریده شد یا بیفتاد، دلیل که دشمن بر وی ظفر یابد .
فرهنگ جامع تعبیر خواب
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
للانحناء
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
Buckle, Flex
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
boucler, fléchir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
לסגור , לכופף
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
بکل لگانا , موڑنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
বকল লাগানো , বাঁকানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
fungua, kunyoosha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
kemer takmak, bükmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
버클을 채우다 , 굽히다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
バックルを締める , 曲げる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
mengancingkan, menekuk
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
बकल लगाना , मोड़ना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
застегнуть , сгибать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
รัด , งอ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
vastmaken, buigen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
abrochar, flexionar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
abotoar, flexionar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
扣住 , 弯曲
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
zapiąć, zginać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
застібати , згинати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
schnallen, biegen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خم کردن
تصویر خم کردن
allacciare, piegare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی